این نوشته را در حالی مینویسم که گلویم را بغض بسته و حالت خفهشدن دارم و در دلم دعا میکنم که آنچه خواندهام سراسر دروغ باشد... پدری را به کشتن دهند و دخترش را در مراسم تدفینش آنقدر بزنند که بمیرد... چه بر سرمان آمده است که نمیمیریم از خواندن چنین چیزی.... نفسم تنگ شده... چشمم خیس... آسمان حق است گر خون ببارد بر زمین....
No comments:
Post a Comment