Wednesday, April 13, 2011

Hawking & I

هاوکینگ و لاورنس کراوس در دانشگاه ایالتی آریزونا

یکی از آرزوهای دوران کودکی (و البته بزرگسالیم) دیدن استیفن هاوکینگ بود. و این آرزو برآورده شد. در هفته‌ی دانش و هنر در دانشگاه ایالتی آریزونا برنامه‌ای برگزار شد که در ابتدای آن بر روی تصاویری از کرات مختلف منظومه‌ی شمسی ارکستر سمفونی دانشگاه سمفونی سیارات اثر گران‌قدر هولست را اجرا کردند. پیش از شروع هر سیاره، فیزیکدان برجسته آقای کراوس در مورد هر کدام مختصری توضیح می‌داد که البته توضیحات سخنانی علمی بودند در نوشتاری ادبی. اجرا دوست‌داشتنی بود. بعد از مدت‌ها روح وبلاگ‌صاحاب به پرواز در آمده بود. در پایان آقای کراووس اشاره کرد که برای او پلوتون همواره یک سیاره خواهد بود!


هر چند که بخش اول برایم بسیار لذت‌بخش بود اما ضربان قلبم برای بخش دوم برنامه باز هم بالاتر رفت. جایی که استیفن هاوکینگ قرار بود «تاریخچه‌ی من» را تعریف کند.
ابتدا کراووس به روی صحنه آمد و تعریف کرد که زمانی در هاروارد اتاق کارش با استیفن مشترک بوده. اشاره کرد که استیفن نه تنها فیزیکدانی برجسته است، بلکه آدمی است که برای خیلی‌ها الهام‌بخش بوده و از این‌ها بالاتر انسانی خوش‌صحبت است.

سپس در میان تشویق حضار استیفن به روی صحنه آمد (دخترش او را به روی صحنه آورد؟). همه به احترامش ایستاده بودند و دست می‌زدند. کمی طول کشید تا تنظیمات دستگاهش را انجام داد. و نخستین جمله:
«صدای مرا می‌شنوید؟»
جمعیت دوباره تشویق کرد. سپس استیفن شروع کرد به تعریف زندگیش و دوران کودکی‌اش تا بزرگسالی و کمی هم در مورد سیاهچاله‌ها و به خصوص آنتروپیش حرف زد ( در این‌جا یادی کردم از روزی که دکتر شفیعی از دکتر شیخ‌جباری دعوت کرده بود که به جلسه‌ی گروه تحقیقاتی ما بیاید و ایشان هم آن‌جا در مورد آنتروپی سیاهچاله‌ها حرف زدند). گاه و بی‌گاه جملات با مزه‌ای هم گفته می‌شد که بعضی‌هاشان واقعا بامزه بودند و باعث تشویق مجدد حضار می‌شد! از جمله این‌که همان اول بسم‌الله یک ضد حال به کتاب مقدس زد!

اما شاید زیباترین بخش آن‌جایی بود که در مورد زندگی حرف می‌زد و به سوالی که در ذهن داشتم پاسخ داد (سوالی که دوستی از من خواسته بود که اگر توانستم آن را مطرح کنم).
استیفن گفت که تا سال اول دکترا چندان درس نخوانده بود. و زمانی که تشخیص داده شد که بیمار است و احتمالا آن‌قدر زنده نیست که حتی دکترایش را بگیرد ناگهان به خودش می‌آید و می‌بیند که چقدر زندگی زیباست و این زیبایی ارزش جنگیدن را دارد و از سال دوم اوضاع تحقیقات هم به طور چشمگیری بهتر می‌شود.

در پایان سخنرانیش هم اشاره کرد که چیزی زیباتر از آن لحظه‌ای نیست که انسان با خودش می‌گوید اورکا! (یافتم- داستان ارشمیدس)... هیچ چیز زیباتر از آن نیست که ببینی قدم به جایی گذاشتی که هیچ‌کس پیش از تو آن‌جا نبوده است. و چیزی را می‌دانی که در این لحظه فقط تو هستی که از آن آگاهی....

خوشحالم که آن‌جا بودم.
پ.ن ۱: تصویر را در پایان سخنرانی هاوکینگ گرفتیم. کنارش کراووس ایستاده است.
پ.م ۲: خبر: تصویر ارکستر سمفونی از این لینک برداشته شده است.

No comments:

Post a Comment